گذشت!

مـرداب  بـه رود گفـت :
 
چـه کـردی کـه زلالــــی ....؟!؟!
 
رود جـواب داد : گذشتـم ....؟!؟!

از آن‌ها بپرسید چرا ننوشتند؟



از ما می‌پرسند آیا حرف‌هایی که می‌زنید سنی‌ها هم تأیید می‌کنند؟ آیا آن‌ها هم در کتاب‌های خود از آتش در، لگد و میخ، پهلوی شکسته و جنین سقط شده حرفی زده‌اند؟

زده باشند یا نزده باشند!

مگر چقدر از غدیر و علی (علیه السلام) نوشتند؟ مگر چقدر از جنگ جمل و عایشه نوشتند؟ مگر چقدر از ابوذر و تبعیدگاه ربذه نوشتند؟ مگر چقدر از حسین (علیه السلام) و عاشورا نوشتند؟

با چه جرأتی بنویسند که درِ خانه‌ی دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به آتش کشیده‌اند فقط به بهانه‌ی آن که اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از وصی و وزیر و برادر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حمایت کرده‌اند و با غاصب خلافت بیعت نکرده‌اند؟

از آن‌ها بپرسید چرا ننوشتند؟


به نقل از وبلاگ: http://ishia.blogfa.com/post-141.aspx

اتاق زندگی

تنها اتاقی همیشه مرتبه و همه چیز سر جاش می‌مونه، که توش زندگی نکنی!
اگه زندگیت گاهی آشفته میشه و هیچی سر جاش نیست، بدون هنوز زنده‌ای!
اما اگر همیشه همه چی آرومه و تو چقدر خوشحالی! یه فکری برای خودت بکن!

یک حدیث زیبا از قول آقای قرائتی

حجت الاسلام و المسلمین قرائتی در سلسله جلسات درسهایی از قرآن با عنوان «انفاق و کمک به دیگران» گفت: «بنده طلبه جوانی بودم، یک تاجری افطاری دعوتمان کرد، خوب ما هم طلبه‌ نویی بودیم و رفتیم افطاری خوردیم، بعد دیدم جزء جزء قرآن آوردن و گفتند: قرآن بخوانید. گفتیم که مگر قرار بود قرآن بخوانیم؟ ما افطاری آمده بودیم. گفت: نه! باید برای مرحوم فلانی یک سوره هم بخوانی، گفتم: من قرآن نمی‌خوانم. گفت: دعوتت کرده‌ایم. گفتم: باید به من بگویی که برای قرآن خواندن می‌آیی، قرآن خواندن افتخار است، اما شما اینکه افطاری می‌دهی و به قرآن می نشینی، این اسارت و من قبول نمی‌کنم. گذاشتم کنار. گفت: مدیونی! گفتم: مدیون هستم؟ یک سور داده‌ای، یک سورت می‌دهم.

حدیث داریم: «اخْدُمْ‏ أَخَاکَ» خیلی حدیث قشنگ است.‏ خیلی حدیث قشنگ است. «اخْدُمْ‏» یعنی خدمت کن، «اخْدُمْ‏ أَخَاکَ» به برادر دینی‌ات خدمت کن. کفش‌هایش را جفت کن، در بارش کمکش کن، مسافر است می‌توانی برسانی، برسانش. اما «فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ» «فَإِنِ» یعنی اگر «اسْتَخْدَمَکَ» اگر تو را استخدام کرد، گفت بیا این کار را برای من بکن، «فَلا» نه! دیگر قبول نکن.

من کفش‌هایت را جفت می‌کنم. اما اگر شما گفتی کفش‌هایم را جفت کن، جفت نمی‌کنم. من دست شما را می بوسم، اما اگر شما گفتی... عزتت را نشکن. دست آقا را می‌بوسیم، اما اگر آقا گفت دست من را ببوس، نمی‌بوسیم.

امام رضا(ع) مهماندار شد. چراغی که در اتاق بود، فتیله‌ی چراغ نامیزان شد، مهمان دستش را دراز کرد فتیله را درست کند، امام رضا(ع) فرمود دست‌تان را بکشید، خودم درست کنم. گفت: آقا مگر کاری است؟ گفت: نامرد است کسی که از مهمانش کار بکشد. این علامت نامردی است. که آدم یک کسی را مهمان کند، بعد بگوید، این کار را بکن و این کار را نکن. گفت: آقا کاری نیست. گفت: همین مقداری که شما نشسته دستت را دراز می‌کنی، این علامت نامردی است. مهمان، مهمان است. خودش می‌خواهد کار بکند، طوری نیست. اما شما اذیتش نکن.»