فقط انسانها نیستند که گاهی کرم دارند!


راستي دوستان آيا تا به حال فکر کردهايد که اگر به شما بگويند يک دعا و فقط يک دعاي مستجاب داريد، از خدا چه ميخواهيد؟ تصور کنيد اين فرصت اکنون در اختيار شماست، اما فقط براي يک درخواست! چه دعايي ميکنيد و چه ميخواهيد؟
داستان اويس قرني و داستان دعاي اويس قرني حکايت جالب و بسيار آموزندهاي است؛
روزي عده اي از اصحاب کنار پيامبر جمع شده بودند، پيامبر فرمودند هر يک از شما يک دعاي مستجاب دارد، چه دعايي ميکنيد؟
آنها همگي دعا کردند؛ يکي عاقبت به خيري خواست، چيزي که خيلي از افراد خواهان آن هستند، يکي دعا کرد که در گذر از پل صراط ايمن باشد، ديگري حاجت دنيايي داشت، و آن يکي سلامتي خواست و.... اين دعاها همگي خير هستند و معمولاً درخواستهاي ما نيز از همين چيزها است.
سپس پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله رو به آن عده فرمودند که شما را سفارش ميکنم به دعاي اويس قرن.
ميدانيد که اويس قرني دو بار براي ديدار پيامبر به مدينه آمد. يک بار پيامبر تشريف نداشتند و بار ديگر پيامبر از دنيا رفته بودند. در دومين سفر اويس قرني به مدينه، عدهاي سراغ او آمده، گفتند که براي ما چنين اتفاقي افتاد و پيامبر فرمودند من دعاي اويس قرني را به شما سفارش ميکنم. حال اي اويس قرني اگر تو در آن جمع بودي چه دعايي ميکردي؟
اويس، غمزده و خونين جگر گفت: ديگرسودي ندارد. فرصت از دست رفت! آنها که حسابي متعجب شده بودند، پافشاري کردند که اويس دعاي خود را بگويد. اويس که حالا چشم ترش حال و هواي درون سينهاش را بازگو ميکرد، بالاخره لب به سخن گشود که اگر در آن بين بودم و يک دعاي مستجاب داشتم، دعا ميکردم خداوند سايهي پيامبر را بر سر ما مستدام بدارد.
دوستان حالا هم پيامبر رحمت (صلوات الله عليه و آله) از بين ما رفته، هم اويس قرني. اما امام عصر عليه السلام هست، ما نيز هستيم، پس بياييد پيش از آن که پشيمان شويم و يا فرصت از دستمان برود، در دعا کم نگذاريم:
خدايا ظهور مهدي فاطمه را زودتر برسان!
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.
http://14setareh.blogfa.com
به مناسبت روز میلاد باسعادت حضرت اباعبدالله علیه السلام:
آیت الله اراکی فرمودند:
شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسیدم:
چون شهیدی و مظلوم کشته شدی، این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه.
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه مولایم حسین (ع) است.
گفتم: چطور؟
با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲تا رگت را بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد. آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم.
همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید، چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلا است؟ جواب عشق به مولایش امام حسین (ع) بود.